حالم اصلا خوب نیست
این من هستم!
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
نفس ما
آبجی تینا کوچولوی خودم
آبجی اسما
رازنوشتِ يــــه پسرهــــ
دانلود نرم افزار های پرتابل
افکار یک ذهن مضطرب
ما دو نفر
تنبیه داداشم
ساعت رومیزی ایینه ای
رقص نور لیزری موزیک

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داناک می ترسه! و آدرس danak-tanha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 86
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 88
بازدید ماه : 110
بازدید کل : 40342
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 209
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
سمانه

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, :: 19:10 :: نويسنده : سمانه

 امروز صبح می خواستم برم مدرسه که بابام گفت وایسا می رسونمت.خیلی تعجب کردم آخه تا مدرسه مون پیاده فقط یه ربع راهه بابا هیچوقت منو نمیرسونه چون همیشه دیر تر از من راه میفته.

تو راه بهم گفت ..بعد از مدرسه به آرمین زنگ بزن ببین اگه برنامه ای نداره آماده باشه طرفای 9 میریم دنبالش.پرسیدم برای چی؟با هیجان گفت..آها این شد یه سوال خوب..یکی از رفقا دعوتمون کرده ویلاشون..به خاطر سالگرد ازدواجش.گفت هرکی رو خواستی با خودت بیار، منم که میدونم بدون آرمین بهت خوش نمی گذره،پس بهش زنگ بزن.همون موقع رسیدیم جلوی مدرسه..خیلی سعی می کردم که قیافه ام عوض نشه  آخه اشکم داشت در می اومد(مهمونی های تو ویلا خیلی نا...ولش کن)گفتم بابا میشه من نیام آخه اصلا حوصله ندارم ...ناراحت شدو گفت..اه..ضد حال نزن دیگه..می دونی که اینجور مهمونی ها چقدر خوش می گذره.بیشتر بحث نکردم ،اومدم پیاده شم که گفت..راستی به آرمین بگو لباس شناش یادش نره...اینو که گفت بغضم ترکید،اما دیگه پیاده شده بودم.با دست خداحافظی کردم باهاش.

تو حیاط مدرسه یه کم گریه کردم و با دوستم زهرا حرف زدم،اما هنوزم که هنوزه نمیدونم چیکار کنم؟هنوزم به آرمین زنگ نزدم،یعنی قصد ندارم اصلا زنگ بزنم.بابا هم هنوز نیومده.

شاید خودمو زدم به مریضی،شایدم چند تا قرص خوردم که واقعا حالم بد بشه.نمی دونم.مامانمم داره دیوونه ام میکنه،هر پنچ دقیقه با یه لباس مزخرف میاد تو اتاقم هی می پرسه..این  خوبه؟...اون بهتر نبود؟چند بار بهش گفتم حوصله ندارم بیام ولی فایده نداره..همش میگه خوش می گذره.حالم اصلا خوب نیست.احساس می کنم حالم واقعا داره بد میشه.دعام کنید.  



نظرات شما عزیزان:

امیر*مدیر وبلاگ
ساعت14:28---4 مهر 1391


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: